آن یک نفر که جمع کثیری بود

ساخت وبلاگ
اعتمادی از جنس اجبار میدونست وقتی هیچی نمیگم ، وقتی لال شدم ، یعنی اوضاعم خیلی خرابه  صدای پخش ماشین رو زیاد کرد و سعی کرد لبخند بزنه ، جوری که ببینم ، که یعنی همه چی خوبه دستم  از  روی دنده برداشت  و رو زانوش گذاشت. هیچی نگفتم  و ترس رو توی چشماش دی آن یک نفر که جمع کثیری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یک نفر که جمع کثیری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomandadmehr55 بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:21

قسمت آخر ببین! زخمه و قرمزه روش! جای چنگه! لبخند بی جونم به خاطر حدس درستم بود! این کبودی بیضی شکل به خاطر مک زدن نبود!! دوستش چنگ زده بود و من هم احمق بودم که باور کنم ایناها. جای چنگه. آن یک نفر که جمع کثیری بود...
ما را در سایت آن یک نفر که جمع کثیری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomandadmehr55 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:21

یه نخ سیگار میکشم بیرون و میرم رو تراس ! صدای شوخی خاله با عزیز و خنده های مامان پاهای روی پله مونده مو سست میکنه ! کاش میشد نرفت ! نفسمو کوتاه میدم بیرون ! میرم پایین اما مطمئنم از فشاری که یه چیزیش میشه !! یا خیلی بالاست یا خیلی پایین ! خاله حرفشو آن یک نفر که جمع کثیری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یک نفر که جمع کثیری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomandadmehr55 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:21

چرا بهمون نگفتی باهات اینطوری رفتار میکنن! دایی بزرگم هم همش به مادرم میگفت: بهت که گفته بودم اون حرومزاده ادم نیست! هیچکدومتون حرف منو باور نکردین! حرف برادرتونو! اما حرف فلانی و فلانی رو باور کردین!...خب...بعد در مورد اون خانومه که هفته پیش بابام ا آن یک نفر که جمع کثیری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یک نفر که جمع کثیری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomandadmehr55 بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:21

فکر نکنید ادم شدم و الکل رو ول کردم، نه! فقط دفعات بعدی وقتی گوشه اتاقم داشتم خودم رو با الکل خفه میکردم کلیدای دو تا در اتاقم رو قایم میکردم تا نتونم موقعی که حالم بده برم بیرون...بعد از حدود ده بار کتک کاری تو مدرسه، دوباره مسخره بازی مشاوره شروع شد و مجبورم کردن برم پیش روانشناس که خب، بازم به درد نخورد...برنامه روزانه ام خیلی ساده بود، مدرسه، الکل، خواب، مدرسه، الکل، خواب، مدرسه...حتی برای ناهار هم از اتاقم بیرون نمیومدم و عملا با ویفر و اب معدنی هایی که سر راه میخریدم گذران عمر میکردم، دیگه از کتاب و کتابخونه خبری نبود...وضع مزخرفم تا سال و بعد و وقتی که مدرسه دیگه ثبت نامم نکرد و مجبور شدم برم یه مدرسه دیگه ادامه داشت، اما در اخر تسلیم عذاب وجدانم شدم، چون درنهایت ارامشم رو تو زیبایی بینهایت چشمای یه فرشته مهربون پیدا کردم...تسلیم شدم چون یه داستان تازه رو شروع کردم، داستان یک عشق ممنوعه... الان ساعت نه صبح هفتم مهر 96 هستش و الان زیر پتوم خوابیدم و بدنم حسابی رو ویبرس، نه به خاطر سرما، شاید چون تونستم یک ماه سر قولم به نگار بمونم و سراغ الکل و قرص نرم، شایدم به خاطر یاداوری همه اون اتفاقاتی باشه که تا تجربش نکنین نمیفهمین چه حس و حالی داره باشه، نمیدونم، فقط میدونم که همه درد و بدبختی های بچگیم یه طرف و غم وضع الانم یه طرف...دکتر کوچولوی خوشمل من، کاش فقط پنج دقیقه تو بغلت ب آن یک نفر که جمع کثیری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یک نفر که جمع کثیری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomandadmehr55 بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 3:19

اعتمادی از جنس اجبار میدونست وقتی هیچی نمیگم ، وقتی لال شدم ، یعنی اوضاعم خیلی خرابه  صدای پخش ماشین رو زیاد کرد و سعی کرد لبخند بزنه ، جوری که ببینم ، که یعنی همه چی خوبه دستم  از  روی دنده برداشت  و رو زانوش گذاشت. هیچی نگفتم  و ترس رو توی چشماش دی آن یک نفر که جمع کثیری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یک نفر که جمع کثیری بود دنبال می کنید

برچسب : اعتمادی, نویسنده : hoomandadmehr55 بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 11:26

اعتمادی از جنس اجبار ببین! زخمه و قرمزه روش! جای چنگه! لبخند بی جونم به خاطر حدس درستم بود! این کبودی بیضی شکل به خاطر مک زدن نبود!! دوستش چنگ زده بود و من هم احمق بودم که باور کنمایناها. جای چنگه...زبون خشکم رو تکون دادم: سگ دارید سرکارتون؟ آن یک نفر که جمع کثیری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یک نفر که جمع کثیری بود دنبال می کنید

برچسب : اعتمادی, نویسنده : hoomandadmehr55 بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 11:26

آن یک نفر ، که جمعِ کثیری بود ! قسمت اول دمپایی هام  در میارم و پا برهنه رو شن ساحل که از بس آفتاب خورده داغ شده به سمت دریا میرم ، بالاخره پاهام به آب میرسه و کمی احساسِ آرامش میکنم ! ساحل خلوت بود  جز سه چار تا دختر که صدای جیغ و خنده ها شون تو امو آن یک نفر که جمع کثیری بود...ادامه مطلب
ما را در سایت آن یک نفر که جمع کثیری بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomandadmehr55 بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 11:26